سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینستاکده

صفحه خانگی پارسی یار درباره

چتر شکسته

نسترن یه چتر قدیمی داشت که یه روز بارونی خراب شد. دسته‌ش هنوز کار می‌کرد، ولی پارچه‌ش پاره شده بود و دیگه جلوی بارون رو نمی‌گرفت. با این حال، هر وقت بارون می‌اومد، نسترن چتر شکسته‌ش رو برمی‌داشت و می‌رفت زیر آسمون. مردم با تعجب نگاهش می‌کردن و می‌گفتن: "چترت که فایده نداره!" اونم می‌خندید و می‌گفت: "فایده‌ش شاد کردن منه."

یه روز، زیر بارون، چتر رو باز کرد و شروع کرد باهاش چرخیدن. قطره‌ها رو صورتش می‌ریختن و اون حس می‌کرد داره با آسمون بازی می‌کنه. یه بچه توی کوچه دیدش و دوید دنبالش. بعد یه پیرزن از بالکن براش دست تکون داد. کم‌کم انگار چتر شکسته‌ش یه جادو کرده بود؛ هرکی رد می‌شد، یا می‌خندید یا یه لحظه می‌ایستاد و به بارون نگاه می‌کرد. نسترن فهمید شادی توی همین چیزای بی‌فایده‌ست؛ توی چتری که نمی‌تونه خشکت نگه داره، ولی می‌تونه دلت رو خیس خنده کنه. از اون روز، چترش شد رفیق شادیش. هر بار که بارون می‌زد، می‌گفت: "بیا بریم، وقت بازیه!" و چتر انگار با هر قطره جواب می‌داد: "حاضرم!"